ظهور منجی نزدیک است ...

باور کنیم که فرج به دست دعای من و توست ...

ظهور منجی نزدیک است ...

باور کنیم که فرج به دست دعای من و توست ...

حوادث مهم نورانی در سالهای پس از 2000 میلادی

در سال 1320 تا سال 1325 که متفقین در ایران بودند به خاطر دارم که یا اواخر سال 1322 و یا اوایل سال 1323 بود که در تهران شایع شد پیغمبری ظاهر شده و اخبار عجیبی دارد و نقل همه مجالس همین خبر بود. من که 19 سال بیشتر نداشتم با یکی از رفقایم که خیلی صمیمی و همکلاس بودیم مصمم شدیم برای دیدن این فرد که در شمیران بود برویم. روز جمعه بود و با رفیقم حرکت کردیم و به شمیران رسیدیم. پُُُُرسان پُرسان رفتیم و محل او را که در باغ بزرگی بود پیدا کردیم، اما اطراف خیابانها پر بود از ماشینهای سواری آخرین سیستم که همه افراد اعم از مرد و زن برای دیدن این شخص آمده بودند . وارد باغی شدیم که در آن اتاقهایی بود که مردم به انتظار نشسته بودند. وارد اتاقی شدیم دیدم که زنهای بی حجاب و سر برهنه با وضعی ناجور نشسته اند. جا نبود و ما هم از دیدن این خانومها خجالت می کشیدیم.

به رفیقم گفتم: برگردیم ما نخواستیم او را ببینیم.

خواستیم برگردیم. از اتاق بیرون آمدیم و به سمت درب خروجی حرکت کردیم ناگاه پیرمردی که لهجه ی مخصوصی داشت به سمت ما آمد و گفت:

آقای ... ( نام مرا برد ) کدامیک از شما هستید؟

گفتم: منم.

گفت: خانوم شما را می خواهد.

گفتم: خانم کیست؟

گفت: همان کس که این همه جمعیت به خاطر او در اینجا جمع شده اند. فهمیدم آن کس را که می گویند پیامبر است یک زن است.

رفیقم گفت: من هم با ایشان هستم.

پیرمرد پاسخ داد: فقط ایشان را خواستند شما بفرمایید .

خلاصه پیرمرد مرا به داخل ساختمان و اتاق مخصوصی برد. خانمی آمد با حجاب کامل، حتی دستکش به دست داشت و معلوم بود که مسن است و با فارسی ناقص و سر و دست شکسته سلام کرد و مرا به اتاق دیگری برد که آنطرف سالنی بود که جمعیت زیادی آنجا جمع بودند.

خانم گفت : شما که از ماشین پیاده شدید دو نفر بودید و رفیق تو هم به این اسم است.

گفتم: آری

گفت : نور شما را دیدم و وقتی که از افرادی جویای من شدید و آنها شما را به طرف باغ راهنمایی کردند و شما وارد اتاق شدید و زنهای بی حجاب را دیدید و شرم کردید، تو به رفیقت گفتی بیا برویم، که من فرستادم و شما را آوردند پیش من. اما حتما می خواهی بدانی من کیستم؟

نام من فلان و نژادم انگلیسی است. پدرم در سن ده سالگی من از دنیا رفت. مادرم مرا در کلیسای مجهز مسیحی برد و مرا به دست راهبه های بزرگ سپرد. تا سن بیست و هفت سالگی تعلیم دین مسیح دیدم. خانم معلمی داشتم که با من خیلی مانوس بود. به من گفت می خواهم به هندوستان بروم. گفتم اگر ممکن است من را نیز با خود ببرید. قبول کرد و با هم به سرزمین عجایب رفتیم. مدت 40 سال آنجا بودم و مرتاضین زیادی دیدم.

من در این مدت تمامی ادیان را بررسی کردم و دینی بهتر از اسلام و مکتبی پر بارتر از تشیع ندیدم و من حالا شیعه علوی هستم. آن زن معلم که با من بود فوت کرد و وصیت کرد که مرا در قبرستان مسلمانان دفن کن. پرسیدم شما چه طور تا به حال به من نگفتید که مسلمان هستید؟ گفت می خواستم خودت تحقیق کنی و حقیقت را پیدا کنی.

از هندوستان به مکه رفتم و پنج سال آنجا ماندم و از معنویات خوبی بهره مند شدم. بعد از آن به کربلا رفتم و الآن در ایران هستم. مردم اینجا مرا پیامبر خوانده و توقعات عجیب از من دارند. من هم هر کسی را که اهلیت داشته باشد جواب می دهم و بقیه می مانند تا خسته می شوند و بر می گردند.

از عجایب اینکه گفت من هفتاد سال است حیوانی نخورده ام و خوراکم غالبا میوه و بادام و فندوق و غیر حیوانی است. تمام نیروهای بدنم هست و حتی سوی چشمم هم مثل جوانی است و هیچ وقت شوهر هم نکرده ام. هم چنین گفت من به خاطر ریاضتها و برنامه های معنوی که داشتم حالت عجیبی دارم و هر کجا امام زمان علیه السلام با یارانش بروند، در هر نقطه زمین که باشند، نورشان را می بینم. من در ذهنم گذشت خوبست بپرسم آیا از آمدن امام زمان می داند که حضرت چه وقت می آید؟

آن خانم فورا ذهن مرا خواند و گفت : نمی دانم کی می آید و این مطلب بزرگی است؛ اما یک خبر دارم.

گفتم چیست؟

گفت من تا سال 2000 میلادی را تاریک می بینم و هر حادثه ای ظلمانی است؛ اما از سال 2000 حوادث نورانی پیش می آید که شاید آنچه را که شما در نیت داری در سال 2000 به آن نزدیک شوی. من  خیلی ناراحت شدم. چون در آن زمان خیال می کردم که آقا به همین زودی ها می آید و وقتی از سال 2000 خبر داد خیلی ناراحت شدم. سپس به من مطالبی گفت که نمی توانم آنها را بیان کنم اما همه آنها در زندگیم اتفاق افتاد و واقع شد. امیدوارم پیش بینی او درباره وقایع پس از سال 2000 درست باشد و از سال 2000 به بعد حوادث جهان به نفع شیعه باشد و فرج امام زمان نزدیک گردد...

 

" بر گرفته از کتاب قاصدکهای ظهور "
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد